شعر فریدون مشیری گفت دانایی که گرگی خیره سر
بازدید 3741
0

شعر گفت دانایی که گرگی خیره سر فریدون مشیری

فایل صوتی

گوینده: کیمیا عدالتی

گفت دانایی: که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جاری ست پیکاری بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

ای بسا زرو آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازه به خاک
رفته رفته میشود انسان پاک

هر که از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مینماید،گرگ هست

هرکه بار گرگش مدارا میکند
خلق و خوی گرگ پیدا میکند

در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمان روایی میکنند

آن ستمکاران که باهم محرمند
گرگ هاشان آشنایان هم اند

گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟…

نویسنده: فریدون مشیری
گوینده: کیمیا عدالتی

برای دنبال کردن ما در صفحات مجازی کلیک کنید.

شعر گفت دانایی که گرگی خیره سر از فریدون مشیری
شعر گرگ از فریدون مشیری

اشتراک گذاری

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *